(برج تولّا) به شام غم چو از آن مه نشانی کردهام پیدا ز انوار جمالش کهکشانی کردهام پیدا به محنتخانه ی دل چون تجلی کرد رخسارش درون سینه ی خود آسمانی کردهام پیدا چو شبنم هر سحر بر خاک کویش میزنم بوسه که از شبزندهداری آستانی کردهام پیدا به دفع دیو شهوت رستم آسا روز و شب راندم که با رخش اطاعت، هفت خوانی کردهام پیدا نیازی نیست بر لاهوت اندر خلوت ناسوت ز تنهایی مکان لامکانی کردهام پیدا به جز غم همدم محرم چو نبوَد در سرای دل در این خلوت ، مبارک میهمانی تا توانی ، قلب زار بینوایان شاد کن
درون سینه ی خود آسمانی کردهام پیدا
داروین گفتا بشر از نسل میمون بودہ است
پیدا ,کردهام ,ی ,چو ,ز ,سینه ,کردهام پیدا ,پیدا به ,آسمانی کردهام ,خود آسمانی ,درون سینه
درباره این سایت