(شراب جان فزا) چشمان و ابروی نگار آن میکَشد این میکُشد زنگی و تیغ آبدار ، آن میکشد میکُشد مستانه چشمان سیه، عاشق کش آن تیر نگه فرزانه وش دیوانه وار ، آن میکشد میکُشد عشقش کشد بی اختیار ، هجرش کشد زار و نزار آوخ که عشق و هجر یار آن میکشد این میکُشد زلفش کمند دلسِتان ، مژگان او قَتّال جان صیاد و ترک و نیزه را آن میکشد این میکُشد بر گِرد گنج روی او ، پیچیده مار موی او دل کُشتهٔ گنج است و مار آن میکشد این میکُشد مهرش شراب جانفزا ، قهرش شرنگ تا توانی ، قلب زار بینوایان شاد کن
درون سینه ی خود آسمانی کردهام پیدا
داروین گفتا بشر از نسل میمون بودہ است
میکُشد ,، ,میکشد ,چشمان ,کشد ,مار ,این میکُشد ,آن میکشد ,میکشد این ,آن میکَشد ,، آن
درباره این سایت